نویسنده: ریحانه - جمعه 26 اردیبهشت1393
باید برای خوشبختی همه خوشحال باشم
من باید شاد باشم که فلان دوستم کسی را پیدا کرده بعد از آن شکست عشقی عجیب غریبش ! حتی گریه ام هم بگیرد! بگم نمیدونم چرا این قدر خوشحالم اصلا معنی ندارد آدم برای عاشق شدن دوستش این قدر خوشحال باشد ولی من خوشحالم به اندازه ی همه ی ستاره های آسمون!
من حتی برای رتبه ی 2 کنکورم هم خوشحالم که همکلاسی من است! که هرروز صبح ها بهش سلام کردم حتی سر پیچاندن یک کلاس با هم بحث کردیم و حسابی خلقش تنگ شد که چرا من قبول نمی کنم فلان کلاس را بپیچانیم! من از ته دل برایش خوشحالم چون حسابی درس خواند و نتیجه اش را دید. برایش خوشحالم حتی حالا که به خاطر پایان نامه و چند درصد احتمال اینکه ظرفیت دانشگاه بیشتر بشود و من بی کنکور بروم ، برای کنکور نشد درس بخوانم! حتی الانم خوشحالم
برای به دنیا آمدن اولین بچه ی دوست دبیرستانم که آخر ماه اردیبهشت چشمانش را در این دنیا باز می کند خوشحالم و با بالا و پایین آمدن فشاردوستم نگران می شوم و لی یواشکی و دور از چشم شوهرش راضی ام می کند که برایش لواشک بخرم! و بعدش با هر بدی حالش میمیرم و زنده میشوم!
عکس پسر دوساله ی دوستم را میبینم و آن قدر ذوق می کنم که هی عکسش را در گوشی نگاه کنم شاید حتی دلم خواست بگذارم بک گراند گوشی ام باشد! من از لحظه لحظه بزرگ شدنش خوشحالم
من خوشحالم که یک نفر خوشحال هست با بودن من بی خیال که من خوشحال نیستم که حس نمی کنم
من باید خوشحال باشم برای خوشیختی بقیه وقتی خوشحالی خودم گم شده!
من باید برای خوشحالی آدم ها خوشحال باشم اصلا خوشحالی بقیه مثل من ! بی خیال باربارا که در کتابش فریاد می زند برای خوشحالی های خودت خوشحال باش اگر نداری این خوشحالی ها را پیدایشان کن!
بابارا جان! من گشتم نبود! من گشتم و دور و برم خوشحالی بقیه را پیدا کردم و با خوشحالی بقیه شادم !
باور کن شادم! برای شادی تک تک دوستانم برای لبخند های قشنگ عکس های پروفایلشان!
برای خندیدن های از ته دلشان
من برای شادی همه خوشحالم
........................................................................................................................................
چیزهای کوچک:
کلام خداوند:
آشیان من در انحنای دل های شکسته است.
(متقین. سید مهدی شجاعی)
.
....................................................................................................................................
بعدا نوشت : این از عجیب ترین پست هایی بود که وقتی خوندمش برای باز نشر دوباره ، برگشتم و به تاریخش نگاه کردم و گفتم فقط دو سال پیش است چرا دنیای همه این قدر تغییر کرده و من هنوز اگر بخواهم دوباره بنویسم همین ها را می نویسم با کمی تغییر !
دوستم دوباره شکست عشقی خورد و هنوزم هم درگیر شکست عشقی اش است درست مثل همان اولی ! درست همان ....
هر دوی دوستانم بچه های دومشان به دنیا آمده اند و من دوباره به همان اندازه خوشحالم دوباره به همان اندازه ...
اما آن یک نفر ... با من خوشجال نیست اما هنوزم خوشحال است و این سعادت بزرگی است و من هنوزم از خوشحالی اش شادم و هنوزم بی خیال که من حس نمی کنم ... بی خیال ...
و در آخر با این که آن روزها مبهوت روانشناسی بودم و حالا مخالف دو آتیشه ی این علم بی سرو ته ! همچنان هم بی خیال گفته های باربارا من برای خوشحالی بقیه ذوق می کنم و خوشحالی ام را هم پیدا کردم ...
خوشحالی من خوشحالی تمام اطرافیان من است ..
.
و همچنان این جمله را که می خوانم دلم می خواهد خدا را در آغوش بگیرم و بگویم .. ممنون که هستی ممنون که حواست هست .. ممنون ..
آشیان من در انحنای دل های شکسته است
برچسبها: زندگی من