دیروز اخرین قطره ی عطری که هدیه داده بودی رو هم زدم
و تمام شد
روزهایی بود که ته کمد این عطر را نگه میداشتم تا مگر بوی اش مدهوشم نکند و یاد تو نیفتم و بعد از آن هم بعد از دوسال بالاخره با اشک و گریه و هق هق از ته کمد آوردمش و جمله ات را دوباره خواندم و یادم افتاد که من همیشه ادم هایی را که دوست داشتم از ترس اینکه من را روزی رها میکنند رها کرده ام و چسبیده ام به ادم هایی که دوستشان ندارم ولی آن ها مرا دوست دارند و فکر میکنم حالا این ترکیبی است که از دست اش نمیدهم و اگر از دست بدهم هم دردی ندارد ! از دست دادن ادمی که دوستش ندارم که درد ندارد!
عطر را از ته کمد آوردم، اشک هایم را پاک کردم و گفتم شاید برگردی... شاید بوی عطری که هدیه دادی در شهر پخش بشود و مدهوش بشوی و برگردی
برنگشتی
امروز این اخرین نشانه هم از تو تمام شد و فقط ماند آن دو خطی که برایم نوشتی و تا کی نمیدانم اما هروقت اسمان را نگاه کنم یاد تو می افتم هر آسمانی هر بلندی ای و هر ارامشی و هر عطر شنلی من را یاد تو می اندازد و آخ چه کنم که بوی شنل بوی محبوبم شده است و تا سال ها میخواهم که همین عطر را بزنم و با یاد تو مدهوش بشوم مست بشوم و یادم بیاید من ادم هایی را که دوست دارم از دست می دهم....
................................................
چیزهای کوچک: کاش میشد ..... کاش میشد بخوانم...