نویسنده: ریحانه - یکشنبه 7 اردیبهشت1393
هنوز فرش قرمز آویزان شده را کنار نزده ام که صدایم می کند
_ عزیزم آقا ناراحت میشه !
برگشتم نگاهش کردم گیج بودم فکر می کردم اصلا من را صدا نمی کند من چه کاری کرده بودم که آقا را! امام رضا را ناراحت می کرد؟
_ بیا عزیزم با دستمال رژتو پاک کن بعد برو آقا رو ناراحت نکن عزیز دلم
انگار دنیا روی سرم خراب شده بود
بعد از دو سال آمده ام به دیدار امام رضا و اینجا قبل از اینکه این فرش قرمز را کنار بزنم دستم را گرفته اند نگذاشتند بروم
دنیا روی سرم خراب شد دستمال از جیبم در آوردم سریع لب هایم را پاک کردم .و رفتم
من؟! باورم نمی شد کسی به من تذکر بدهد
انگار امام رضا رویش را برگردانده بود از من
سرم را انداختم پایین جرات نکردم سرم را بالا بیاورم
آخر من؟! من....
خیلی بد است اولین تذکر را اینجا به آدم بدهند! کنار فرش قرمز هنوز ایستادم رویم نمی شود سرم را بالا بگیرم
اشک که در چشمانم جمع می شود یاد حرف عزیزی می افتم
" همیشه قبل از ورود صبر کن بزار امام رضا بهت اجازه بده ، اجازه ی ورود هم اشکه! "
..............................................................................................................................
پ.ن: فکر نکنم هیچ جای دنیا به اندازه ی حرم امام رضا این قدر محترمانه به آدم تذکر بدهند
بعدا نوشت!! : دوستان عزیزم ! اگر من این موضوع رو اینجا نوشتم برای این نبود که شما هم به من یادآوری کنید که رژ زدن و وارد حرم شدن کار نادرستی است گفتن نظرتون و اینکه شما هم موافقید یا مخالف بحث دیگریست اما لطفا مطلبی رو که همین چند خط بالا نوشتم و دوباره به من گوشزد نکنید . مطمین باشید از تذکرتان ناراحت نشدم اما چیزی که قرار بود از آن تذکر بفهمم را نوشته ام به هر حال ممنون برای یادآوریتان.
چیزهای کوچک:
کاش هیچ وقت گل ها را پر پر نمی کردی طرف من نمی ایستادی
من پای اشتباه خودم می ماندم
...................................................................................................................
خیلی بعدا نوشت : شما رو نمیدونم اما این باز نشر پست هایی که بلاگفا حذف کرده برای من یه دنیا خاطره است ! یه دنیاا......
برچسبها: چادر مشکی, ما آدم ها, سفرنامه