دنیا همیشه بر یک قرار نمی ماند .... دلم می خواست وسط شلوغی های دنیا سرم برود زیر آب و پروژه سرکار و بی پولی و غر غرهایم راجع به بچه یادم برود...خدا آنچنان سرم را برد زیر آب که به سختی نفس می کشم سرم را برد زیر آب تا دنیا و بازی های عجیبش را نشانم بدهد لحظه ای سرم را آوردم بالا و نفس نفس زنان و با چشم های اشک بار گفتم خدا تمام حقیقت را نشانم بده حتی اگر نفسم بند آمد و دیگر سرم را از زیر این آب بلند نکردم ...
یاد دعایم افتادم دعایی که حج پارسال با ترس و لرز خواندمش ! خدایا حقیقت را نشانم بده آن وقت ها چون لبه ی تیغ ایستاده بودم دلم می خواست حقیقت را ببینم تا از این سر درگمی رهایی پیدا کنم نمیدانستم حقیقت در بند بند وجودم نهفته است و اگر قرار باشد ببینمش شاید مثل "همام" آدمی باشم که جان بدهم!
ترسناک است دنیا از لحظه ای که از حج پارسال برگشته ام ترسناک شده است و باورم نمی شود
آدمی ساده بودم و سرخوش در دنیای کوچیکم و حالا هرروز با ضربه ای از واقعیت های دنیا تکان می خورم و زبانم بسته شده است و هرروز آرام تر از قبل می شوم و انگار هیچ چیز این دنیا ارزشی ندارد و چه قدر رقت انگیز است
آرام شده ام انگار در این یکسال از عید قربان پارسال تا امسال ذره ذره خشم درونم کاهش پیدا کرد و خالی شدم حالا فقط کمی گوشه ای می نشینم و به حال دنیا و خودم گریه می کنم و دیگر هیچ چیز ارزشش را ندارد هیچ چیز ...
.
.
گفته بودم رنج ها که برگردند، حفره های درونم که زیاد بشود و خواب ام مختل بشود دوباره می نویسم چون رنج ها هستند که شعر می گویند و کلمه می آفرینند و هنر خلق می کنند....
.
.
..................................................................................................................................................
پس چیزی را که به آن علم نداری از من مخواه، همانا من تو را اندرز می دهم که مبادا از ناآگاهان باشی
هود، آیه 46