ازم می پرسه چند ساعت توی روز روی پایان نامه ات کار کردی که تونستی دفاع کنی ؟

میگم این که من چهار ساعت روزی وقت می گذاشتم به این معنی نبود که دارم روی پایان نامه ی کذایی کار میکنم من صبح که میخواستم شروع به کار کنم اول فکر میکردم که اتاقم به هم ریخته اس و تو این فضا که نمیشه کار کرد برا همین اول نیم ساعتی اتاقمو مرتب میکردم بعد یک ربع که پای کار میشستم یهو به خودم میگفتم ریحانه خودت رو  فلج کار کردی ! :/ پاشو یه ورزشی کن برا همین بلند میشدم هنذفری میگذاشتم گوشم ،لباس میپوشیدم میرفتم بیرون  ده دقیقه میدویدم و  ده دقیقه نرمش و می اومدم بالا و میگفتم حالا انرژی کار دارم بعد دوباره پشت لپ تابم که میشستم کاملا یهویی ! به خاطر اینکه تو مقاله یه چیزی رو با فوتبال مقایسه کرده با خودم فکر میکنم زمین فوتبال چند متره ؟! بعد دیگه شروع میشه اول ویکی پدیا بعد اون پایین یه لینک دیگه بعد تاریخچه ی فوتبال و ... حالا اصلا هم مهم نیست من از فوتبال بدم میاد ! بعد دوباره کلیک میکنم روی پی دی اف مقاله و شروع به خوندن میکنم که چشمم میفته به بطری اب معدنی روی میزم میگم چه قدر بدن من به اب احتیاج داره ؟ شاید جوشام از کم ابیه ؟! بعد  مقدار اب مصرفی و سرچ میکنم بعد ضرب تقسیم میکنم که چند بطری اب معدنی میشه به اضافه ی چندتا میوه و بعد لینک درمان جوش ها با طب سنتی رو کلیک میکنم :/ بعد هم دستور فلان ماسک و به ذهنم میسپارم و دوباره رو پی دی اف کلیلک میکنم میبینم یادم نمیاد مقاله چی بود  ! برمیگردم از اول مقاله ی طراحی میدان های شهری رو میخونم ! 

 

 

 

...........................................................................................................................................

چیزهای کوچک:

شبیه پادشاهی شده بودم که پادشاه سرزمین پهناوری شده ولی دلش لک زده برای پادشاهی کشور کوچک و قحطی زده اش!


برچسب‌ها: زندگی من