از این حس جدید حسادت بدم میاد، این که خوشحال نمیشم و از شادی بقیه ناراحتم، چشمم به بچه هاست همه جا ... میزم در شرکت کنار پنجره است و دیوار به دیوار شرکت یک مهد کودک و من از صبح تا غروب دقیقه های طولانی زل می زنم به بیرون و گذشت زمان یادم میرود به بچه ها و کوله پشتی هایشان نگاه می کنم و صدای آه ام یک جایی در درونم میپیچد و دلم مچاله میشود! می روم مهمانی "میم" میگوید دوست کوچک جدیدی در درونش زندگی می کند من سرد و یخ زده تبریک می گویم و بعد یک ربع نشده وسایلم را جمع می کنم و میگویم یادم رفته بوده کار مهمی داشتم و از مهمانی میزنم بیرون بدون آنکه با کسی چشم تو چشم بشوم و بعد پشت فرمان وسط اتوبان بالاخره بغضم می ترکد! هر جایی بچه ای ببینم بغضم در گلو گیر می کند، از این اخلاقم بدم می آید کاش حالا که قسمت نیست بچه ای باشد شبیه همان دختر بیست ساله ای که بودم بشوم که بچه نمی خواستم و دلم می خواست پیشرفت کنم! چه چیزی در من تغییر کرده که این همه با تک تک سلول های بدنم دلم می خواهد مادر باشم و دلم می خواهد هر کاری بکنم تا دوباره آن برگه آزمایش مثبت را بگیرم و یکهو که انگار وسط استخر پر سرو صدایی باشی و یک لحظه سرت را ببری زیر آب، صداها و هیاهوها قطع بشود و همه ی دنیا انگار از حرکت بایستد و تو یک شیرینی عجیب و یک شناوری و بی وزنی را تجربه کنی انگار که هیچ مشکلی دیگر در دنیا مهم نیست، مهم نیست که شش ماه است حقوق نگرفتم، مهم نیست صاحبخانه جوابمان کرده، مهم نیست که هفته ی پیش آن زن کذایی وسط خیابان مرا به باد کتک گرفت و حالا هی کارم شده دادگاه و کلانتری مهم نیست دادگاه را ببازم پروژه ام در شرکت خراب بشود و هر اتفاق دیگری در دنیای من مهم نیست چون جواب آزمایش مثبت است! دلم می خواهد هر کاری بکنم تا دوباره آن برگه مثبت را بگیرم در دستانم ...
به کدام ائمه متوسل بشوم ؟ برای هر کدام نذری می کنم دعا می نویسم و از گردن ام آویزان می کنم قنوت هایم یک دعای ثابت دارد و مگر میشود موقع قنوت دعا را بخوانم و بغض نکنم؟
زندگی کسل کننده می شود دیگر مدیربخش شدنم در شرکت برایم موفقیت حساب نمیشود دیگر دنبال دستاوردی نیستم دلم آن سکون آن آرامش آن حس انگار زیر آب رفتن وسط استخر شلوغ و پر و صدای دنیا را می خواهم
زمان می گذرد تیک تاک ساعت اذیتم می کند ماه ها و سال ها هم آزارم می دهند اینکه باید تقویم را ورق بزنم حالم را بد می کند متنفرم از اینکه زندگی زن ها برای مادر شدن زمان دارد !
دلم می خواهد "ف" باشم همان وقتی که آمده بود خانه ما و مثل ابر بهار گریه می کرد و می گفت دکتر گفته هیچ وقت مادر نمیشوی همان وقت مادر بود و نمیدانست
دلم میخواهد همین وقتی که نشسته ام اینجا و دارم غر غر هایم را تایپ می کنم و اشک هایم را پاک! همین وقت مادر شده باشم و ندانم
دلم میخواهد مثل یک معجزه بیاید و این روزهاو ساعت هایی که میرسد به نیمه ماه تا وقت نتیجه را تمام کند دلم می خواهد وسط این سر و صدا و شلوغی دنیا سرم را ببرم زیر آب و یک لحظه همه چیز ساکت بشود و من بمانم و آن شیرینی کوچک در دلم!
..........................................................................................
چیزهای کوچک:
در دل ما انداز که در برابر آنچه در حق ما خواسته ای، تسلیم تو باشیم و نخواهیم که آنچه به تاخیر انداخته ای، پیش افتد و آنچه پیش انداخته ای به تاخیر افتد
(دعای سی و سوم صحیفه)
برچسبها: زندگی من